"دریا ای همراز بوشهری ها..."
به نام خدا
غروب بندربوشهر عکاس شهریار خانمحمدی
"دریا ای همراز بوشهری ها..."
نویسنده :شهریار خان محمدی
چاپ شده درمطبوعات استان بوشهر
خلیج همیشه فارس ای با قصه ی مردمان آشنا،و با مردمان سرزمین نخل ،خورشید و ترانه دمساز،تو شاهد جشن و ماتم جنوبی ها ،شاهد ابتدا پایان مصیبت ها بوده ای،هرگاه ناخدایی،جاشویی به قلب مهربانت سفر می کند چشم ها در ساحلت به انتظار می نشینند تا سفر کرده ها به سلامت بازگردند.هرگاه کسی در امواج خروشانت گم می شود صدای آه و ناله ی منتظران در ساحل به تو می رسد و تو آگاه از حال گم شده ای.
دریا ای همراز بوشهری ها ،چه خوش حلقه به آغوش بوشهرزده ای،آواز مرغان ،مسافران و کارگران،ماهیگیران و صدای موتور و بوق لنج و کشتی ها سالهاست که در گوش تو طنین انداز است.
دریا ای آرام بخش دلهای نشسته در ساحل ،شور و شوق ها به کسان بخشیده ای،سخن های بسیار شنیده ای ،فرصت ها به این وآن داده ای تا قدری در تو بیاندیشند و یا با توشعری بسرایند و خاطره ای بنویسند و رازها با تو به میان بگذارند و سفرها کنند.
هنرها در کنارت جان گرفتند و از تو گذشتند و در سرزمین های دور درخشیدند.دریا خیلی زیبا و با صفایی،هرگز تنها نبودی و نیستی ،پر از نعمتی،ماهی ها در تو سماع کنان،همچنان به ریتم خود ادامه می دهی و قصه ها جمع می کنی از میان صحنه های روزگار می گذری و آدم های بسیاردوران و معامله ها می بینی.احساس نخستین آدمی که بر ساحلت گام نهاد در تو گم شده است و به خوبی چهره اش را به یاد داری.
دریا مونس تنهایی جزیره ها،متجاوزان آمدند با صدای توپ و تفنگ آرامش درونت را آشفته کردند،ساحلت را باخون آشنا،تو قصه های تلخ جنگ آن دوران را دردرون داری و همدرد ناله های دل جنوبی هایی.
دریا ای همدم دلهای نالان غریبه هایی همچون من،شنونده ی آواز مردمان خونگرم، تو با آوای شروه ،چاووشی،یذله ،خیام خوانی و نوحه ها ی این سرزمین آشنایی،سالها به آنها گوش داده ای و از تو می رسد آوای خوشی به من. با نسیم خوشت به باغ و باغچه و خانه ها سر زدی.
هنگامی که رنگ خوش تو با نور خورشید آمیخته می شود بچه ها در درونت بازی می کنند،به هوا می پرند،شیرجه می زنند و شادی می کنند. تو یک عشقی،لالایی های گهواره ها و صدای مردمان پیشین این دیار را شنیده ای،همدرد و همراز آنها بوده ای،پیر و جوان ،رهگذرهای زمان دست ها بر زلفت کشیده اند،ما در تو شهید داده ایم ،یاران عاشق را به تو سپرده ایم.تو با شکوهی پر از حکایتی،در خیال ها،زمانهاسفر کرده ای ،شاهدجان گرفتن بوشهرو لحظه های مردمانش بوده ای.صدای بازی پر از شور و شوق بچه های آن دوران تا به امروز را در بافت های قدیم ساحل شنیده ای.
تو بگو در سیراف چه رازی نهفته است؟ چه دورانی در او چرخیده است؟چه کسانی درونش پای نهاده اند؟مانده اند و یا رفته اند؟
پرده راز رابردار مشتاق شنیدنیم.قصه ی کوچه،پنجره و مردمان محله های قدیم ساحل نشین را بازگو،با توچه می گفتند؟
دریا تو میزبان نگاه های گرم و مهربان میهمان ها بوده ای ،همه عمر چنین بوده ای،خوش نواز قلب ها،چشم ها از تو گذشتند، چه لذت بخش است خواندن و یا شنیدن خاطراتی که در موج تو موج می زنند.اکنون که من میهمان توام برایم از آن زنی بگو که همسرش از سفر تو برنگشته بود، با چشمان گریان در انتظار او بی تاب در ساحلت ایستاده بود، شب و روز منتظرش ماند و از تو خواهش ها کرد و...
از عطر غذاهای نذری بگو که در نسیم خوش تو می پیچیدند،از شکفتن گلهای ساحلی بگو، ازآغاز زندگی ،از فصل تازه ،از نخستین ها تا به امروز،از آن پیرمردی که با دستان پر توانش چوب های سخت را برای ساخت لنج برش می زد و آوازش،مونس لحظه ها در کارش و تو منتظر آن لنج بودی که با آرامشت بخندانیش،با امواجت برقصانیش،با سختی هاآشنایش کنی و با تو به سفرها برود.
می بینم و می فهمم که خانه های قدیمی ساحل با نجوای تو انس گرفته اند. مردمان ساعت ها از پشت پنجره به تو خیره شده اند و با تو در رویا ها سفر کرده اند.دریا بگو با تو چه حرفهایی می زدند؟
از آن دوران بگوکه رییس علی دلواری در کنارت وصیتنامه اش را می نوشت و تو با نسیم خوشت عرق پیشانی اش را خشک و مست عشقش می کردی.تو امیدی بودی در دل او و هر گاه به تو می نگریست در درونش بانگ خوشی بر می خواست که باید بار سنگینش را به مقصد برساند و آشفته حالی را که بیگانگان در تو پدیدار کرده بودندرا برای همیشه بردارد. او و یارانش مقاوم و وفادار ایستادند تا قلبت خونین نشود،تو آبی،آب. گوارا،با صفا،نباید رنگ خون بگیری.
دریا از تجارت بندر سی نیز بگو، تجارت ما ایرانیان تا به کجا رونق داشت؟از داد و ستدهای پر زرق و برق بگو، از کدامین سرزمین ها می گذشتیم؟ وچه چیزها با خود به تجارت می بردیم؟
دریا نخل ها تو را دوست دارند و به درخشش تو خیره شده اند، نسل ها از تو گذشتند، زرتشت، هخامنشی و تو به زندگی آنها نگریستی. دریا قصه کاخ کوروش را بازگو، از امامزاده عبدالمهیمن(ع) ، امامزاده امام محمد باقر(ع)، امامزاده محمد حنیفه(ع) بگو که با تو سخنها ی فراوان گفته اندو تو شنونده نیایش امام زاده ها بودی و آرامشی به خستگی آنها بخشیده ای، چیزها در تو به ساحل برده اند تا کسان با آن به زندگی خود ادامه بدهند.دریا در تو اسرار زیادی نهفته است...